داستان ضرب المثل بلبل به شاخ گل نشست
وقتی که یک نفر حرف زشت و نابجایی بزند می گویند
حکایت این بابا هم همان حکایت بلبل است که به شاخ گل نشسته !
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 417 | haddad |
![]() |
0 | 125 | haddad |
![]() |
1 | 1682 | haddad |
![]() |
1 | 873 | khanevadehh |
![]() |
0 | 586 | khanevadehh |
![]() |
0 | 820 | hengame |
![]() |
0 | 793 | hengame |
![]() |
0 | 642 | hengame |
![]() |
0 | 688 | hengame |
![]() |
0 | 1206 | mobina |
داستان ضرب المثل بلبل به شاخ گل نشست
وقتی که یک نفر حرف زشت و نابجایی بزند می گویند
حکایت این بابا هم همان حکایت بلبل است که به شاخ گل نشسته !
داستان زیبای برخورد یک زن و شوهر با ماموران
زن و مرد از راهي مي رفتند، ماموران آنها را ديدند وآنها را خواستند!
پرسيدند شما چه نسبتي با هم داريد؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهريم
بقیه در ادامه ی مطلب...
داستان حمام رفتن بهلول
داستان کوتاه حمام رفتن بهلول
روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند.
بقیه در ادامه ی مطلب...
سه رفیق زرنگ اما بی پول(داستان طنز)
ســه تا رفیق با هم
میرن رستوران
ولی بدون یه قرون پول
هر کدومشون یه جایی میشینن
و یه دل سیر غذا میخورن
بقیه در ادامه ی مطلب
چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند،
یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند.
اما استاد بدون هیچ تأخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.
استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری .
............
بچه ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند.
سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود:
پیش بابایی می روم و از او می پرسم: «ازدواج چیست؟»،
بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید:
«این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده،
از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!»،
عاشق خجالتی:
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود
که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم
که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .
داستان های کوتاه عاشقانه جدید 92
داستان عاشقانه احساسی و رمانتیک جدید(داستان کوتاه عاشقانه)
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا ۳ روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و
استادی قبل از شروع کلاس فلسفه اش در حالی که وسایلی را به همراه داشت در کلاس حاضر شد. وقتی کلاس شروع شد بدون هیچ کلامی شیشه خالیسس مایونزی را برداشت و با توپ های گلف شروع کرد به پر کردن آن.
سپس از دانشجویان پرسید که آیا شیشه پر شده است؟ آنها تایید کردند. در همین حال استاد سنگریزه هایی را از پاکتی برداشت و در شیشه ریخت و به آرامی شیشه را تکان داد.
.: داستان کوتاه عشق ده ساله :.
علی رغم گذشت حدود ۱۰ سال از دوستی شون و ۱ ماه از ازدواجشون هنوز هم با نگاهی مشتاق به هم نگاه میکردن و با نگاهشون همدیگه رو ذوب میکردن. هیچ کدومشون به یاد ندارن که تو این ۱۰ سال حتی یک بار با هم دعوا کرده باشن و از این بابت به دوستیشون افتخار میکردن و صادقانه همدیگه رو دوست داشتن و برای هم میمردن.
هر جفتشون بعد از تعریف وقایع روزانه ساکت شدن و تو فکر فرو رفتن، تنها لحظاتی که سکوت بینشون بود برای این بود که هر دو فکر کنن و این بار هم مثل خیلی لحظات دیگه فکرشون مثل هم بود…هر دو داشتن به لحظاتی فکر میکردن که با وجود مشکلات زیاد خانوادهاشون و مسائلی که داشتن با هم دوست مونده بودن و هیچ وقت لحظات خوبشون رو از یاد نبرده بودن. اون شب کلی سر به سر هم گذاشتن و کلی با هم شوخی کردن.
داستان زیبای چاه آرزوها
زوجی بر سر یک چاه آرزو رفتند،
مرد خم شد، آرزویی کرد و یک سکه به داخل چاه انداخت.
زن هم تصمیم گرفت آرزویی کند ولی زیادی خم شد
و ناگهان به داخل چاه پرت شد. مرد چند لحظه ای بهت زده ...
نامه مامان غضنفر:
گضنفر جان سلام !ما اینجا حالمان خوب است . امیدوارم تو هم انجا حالت خوب باشد .
این نامه را من می گویم و جعفر خان کفاش برایت مینویسد .بهش گفتم که این گضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند،آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم.پدرت توی صفحه حوادث خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی 10 کیلومتری خانه ما اتفاق می افته.ما هم 10 کیلو متر اینور تر اسباب کشی کردیم.اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد .آدرس جدید هم نداریم .خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست .پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان.
سرم را روی شانه ات بگذار تا همه بدانند ”همه چیز” زیر سر من است…
درصورت مفید بودن مطالب،
برای حمایت از عشق یعنی انتظار
کد زیر را کپی کنید و
در وبلاگ و یا سایت خود قرار دهید.
10000 تومان |
8500 تومان |
36000 تومان |
14900 تومان |
30000 تومان |
20000 تومان |
20000 تومان |
10000 تومان |
20000 تومان |
32000 تومان |