من بالای پشت بام دلخوشی ام
به بادبادکِ آرزوهایم نگاه می کنم
بادبادکی که نخ ندارد
و تازه اگر هم داشت ، در دست دیگری بود
کسی چه می داند
که من برای رسیدن به تو چقدر نقشه کشیدم
و کسی چه می داند
تمامِ نقشه هایم بر آب شد
اصلاً کسی چه می داند!؟
شاید راه رسیدن به تو آنقدرها هم که می گویند پر دردسر نباشد
همۀ سختی اش آویزان کردن یک طناب از سقف است
شاید کمی بیشتر
کسی هیچ چیز را نمی داند
امشب که آسمان بی ابر است ، چه حقایقی را می شود رصد کرد
گفتم که: کسی چه می داند؟
امشب هر چند جای ماه خالی است
اما در همین ظلمات هم می شود راه را پیدا کرد
کسی چه می داند؟ خودمانیم بگو
کسی چه می داند؟
آن شب که مثلِ امشب بود
آری درست است ، همان شب را می گویم
که آستین پیرهنت دوباره حسِ خساستش گُل کرده بود ،
و حاضر به پاک کردنِ اشکهایت نبود
همان شبی که بادبادکِ آرزوهایم از بالای خانه تان رد شد
درست همان شب
درست همان شب که تو با یک عطسه از خواب پریدی
و دیگر نه مرا می خواستی نه خودت را
و من مطمئنم کسی نمی داند
داستانِ اولین بوسه ات
صبح همان روز بود
و مطمئن تر از آن
که هیچکس نمی داند
بوسۀ خداحافظی ات همان اولین بوسه بود
و هنوز هم کسی نمی داند که مرز بین عشق و نفرت
می تواند یک بوسه باشد و بلعکس
راستی
خودمانیم
من هم درست نفهمیدم
نه آن روز و نه آن شب را
فقط می دانم اولین بوسه ات طعمِ بوسه خداحافظی را داد
به همین سادگی
خودت هم نمی دانستی
به بادبادکِ آرزوهایم نگاه می کنم
بادبادکی که نخ ندارد
و تازه اگر هم داشت ، در دست دیگری بود
کسی چه می داند
که من برای رسیدن به تو چقدر نقشه کشیدم
و کسی چه می داند
تمامِ نقشه هایم بر آب شد
اصلاً کسی چه می داند!؟
شاید راه رسیدن به تو آنقدرها هم که می گویند پر دردسر نباشد
همۀ سختی اش آویزان کردن یک طناب از سقف است
شاید کمی بیشتر
کسی هیچ چیز را نمی داند
امشب که آسمان بی ابر است ، چه حقایقی را می شود رصد کرد
گفتم که: کسی چه می داند؟
امشب هر چند جای ماه خالی است
اما در همین ظلمات هم می شود راه را پیدا کرد
کسی چه می داند؟ خودمانیم بگو
کسی چه می داند؟
آن شب که مثلِ امشب بود
آری درست است ، همان شب را می گویم
که آستین پیرهنت دوباره حسِ خساستش گُل کرده بود ،
و حاضر به پاک کردنِ اشکهایت نبود
همان شبی که بادبادکِ آرزوهایم از بالای خانه تان رد شد
درست همان شب
درست همان شب که تو با یک عطسه از خواب پریدی
و دیگر نه مرا می خواستی نه خودت را
و من مطمئنم کسی نمی داند
داستانِ اولین بوسه ات
صبح همان روز بود
و مطمئن تر از آن
که هیچکس نمی داند
بوسۀ خداحافظی ات همان اولین بوسه بود
و هنوز هم کسی نمی داند که مرز بین عشق و نفرت
می تواند یک بوسه باشد و بلعکس
راستی
خودمانیم
من هم درست نفهمیدم
نه آن روز و نه آن شب را
فقط می دانم اولین بوسه ات طعمِ بوسه خداحافظی را داد
به همین سادگی
خودت هم نمی دانستی