داستان آموزنده بادکنک من
سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند.
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 417 | haddad |
![]() |
0 | 125 | haddad |
![]() |
1 | 1682 | haddad |
![]() |
1 | 873 | khanevadehh |
![]() |
0 | 586 | khanevadehh |
![]() |
0 | 820 | hengame |
![]() |
0 | 793 | hengame |
![]() |
0 | 642 | hengame |
![]() |
0 | 688 | hengame |
![]() |
0 | 1206 | mobina |
داستان آموزنده بادکنک من
سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند.
داستان زیبای برخورد یک زن و شوهر با ماموران
زن و مرد از راهي مي رفتند، ماموران آنها را ديدند وآنها را خواستند!
پرسيدند شما چه نسبتي با هم داريد؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهريم
بقیه در ادامه ی مطلب...
داستان کوتاه و آموزنده انسان بزرگ و عظیم
بقیه در ادامه ی مطلب...
درصورت مفید بودن مطالب،
برای حمایت از عشق یعنی انتظار
کد زیر را کپی کنید و
در وبلاگ و یا سایت خود قرار دهید.
10000 تومان |
8500 تومان |
36000 تومان |
14900 تومان |
30000 تومان |
20000 تومان |
20000 تومان |
10000 تومان |
20000 تومان |
32000 تومان |